مه‌شکن چینی

مه‌شکن چینی

روزهای آخر روزنامه است و تعطیلی بهار به مغزمان خنجر می‌زند. نمی‌دانم ملت ایران تعطیلات خود را چگونه سپری می‌کنند اما در روزنامه ما و جمع کوچک مان، چند نفری هستند که از چند هفته قبل عزای تعطیلات را گرفته‌اند. این هم از معجزات روزنامه‌نگاری است. اینکه تا وقتی روزهای سخت کار را می‌گذرانیم، برای نیمچه تعطیلی له له می‌زنیم و حالا که فوجی از روزهای تعطیل به ما نزدیک می‌شود، غمی در دل‌مان رخنه کرده که با هزاران هزار ترانه شاد علیرضا افتخاری هم درمان نمی‌شود. روزی را می‌بینم که آخرین صفحه روزنامه را بستیم و پایمان را گذاشتیم توی کوچه و جلویمان برهوتی است که پایانی ندارد. کوچه‌ای خلوت که هرازچندگاهی بوته خاری از تویش گذر می‌کند و به ما می‌خندد و می‌گوید: بیکار شدید؟ من برای تعطیلات سری به سواحل خزر می‌زنم، شما باز هم می‌خواهید هفت‌تیر را متر کنید؟ خخ حخحج خچچ م. دیگر صدایش را نمی‌شنویم چون بادی سهمگین می‌آید و بوته خار را با خودش می‌برد. کاش حداقل کمی وزن‌مان سبک‌تر بود تا می‌توانستیم همراهش برویم. خار هم خودش را با ما نمی‌برد نکند زخمی برندارد! تعطیلات ما از همان لحظه شروع می‌شود و زندگی‌مان تمام. فکرش را بکنید، شهری خلوت و مسخ شده که سه چهار روز اول خالی از سکنه است و بعد از آن هم میزبان مردمی که چند روزی خوش گذراندند و دوباره برای جنگ اعصابی عظیم راهی خیابان‌ها شدند. اما ما چه؟ هنوز هم داریم حد فاصل بین میدان هفت‌تیر تا میدان ولیعصر را متر می‌کنیم و این بار در حال شمارش درپوش‌های فاضلاب هستیم. بالاخره موضوع مهمی است، بعد از شمارش درخت‌های چنار، دکه‌های روزنامه‌فروشی، تیرهای چراغ برق با رنگ خاکستری تیره، مردهایی که کالج بدون جوراب می‌پوشند، زن‌هایی که اضافه وزن دارند و کفش‌های پاشنه‌بلند با ارتفاعی بیش از 10 سانتیمتر به پا دارند، معتادانی که با سیخ و آدامس در حال بلند کردن پول صندوق‌های صدقات هستند و بیکارهایی که همزمان با ما دارند تعداد بیکاران دیگری را حساب می‌کنند که آنها هم در حال شمارش بیکارهایی مثل خودشان هستند. نیاید آن روزی که شمارش درپوش‌های فاضلاب هم تمام شود. قول می‌دهم آن روز به نشانه اعتراض جلوی در شهرداری تهران در خیابان بهشت تحصن کنم و به خاطر کم بودن درپوش‌های فاضلاب دست به اعتصاب خشک و تر بزنم، این‌بار اما نه برای بلع! ببینید کار به کجا رسیده که حتی ما برای کمی سرگرم شدن جایمان را هم عوض کردیم. کسانی که به خیال خواندن طنز محمدرضا ستوده کلمات را درو کردند و پایین آمدند، گول خوردند، من محمد تاج هستم، روزنامه‌نگاری عاصی از تعطیلات و مصر در افزایش درپوش‌های فاضلاب شهر رویایی‌ام، تهران!

روزهای آخر روزنامه است و تعطیلی بهار به مغزمان خنجر می‌زند. نمی‌دانم ملت ایران تعطیلات خود را چگونه سپری می‌کنند اما در روزنامه ما و جمع کوچک مان، چند نفری هستند که از چند هفته قبل عزای تعطیلات را گرفته‌اند. این هم از معجزات روزنامه‌نگاری است. اینکه تا وقتی روزهای سخت کار را می‌گذرانیم، برای نیمچه تعطیلی له له می‌زنیم و حالا که فوجی از روزهای تعطیل به ما نزدیک می‌شود، غمی در دل‌مان رخنه کرده که با هزاران هزار ترانه شاد علیرضا افتخاری هم درمان نمی‌شود. روزی را می‌بینم که آخرین صفحه روزنامه را بستیم و پایمان را گذاشتیم توی کوچه و جلویمان برهوتی است که پایانی ندارد. کوچه‌ای خلوت که هرازچندگاهی بوته خاری از تویش گذر می‌کند و به ما می‌خندد و می‌گوید: بیکار شدید؟ من برای تعطیلات سری به سواحل خزر می‌زنم، شما باز هم می‌خواهید هفت‌تیر را متر کنید؟ خخ حخحج خچچ م. دیگر صدایش را نمی‌شنویم چون بادی سهمگین می‌آید و بوته خار را با خودش می‌برد. کاش حداقل کمی وزن‌مان سبک‌تر بود تا می‌توانستیم همراهش برویم. خار هم خودش را با ما نمی‌برد نکند زخمی برندارد! تعطیلات ما از همان لحظه شروع می‌شود و زندگی‌مان تمام. فکرش را بکنید، شهری خلوت و مسخ شده که سه چهار روز اول خالی از سکنه است و بعد از آن هم میزبان مردمی که چند روزی خوش گذراندند و دوباره برای جنگ اعصابی عظیم راهی خیابان‌ها شدند. اما ما چه؟ هنوز هم داریم حد فاصل بین میدان هفت‌تیر تا میدان ولیعصر را متر می‌کنیم و این بار در حال شمارش درپوش‌های فاضلاب هستیم. بالاخره موضوع مهمی است، بعد از شمارش درخت‌های چنار، دکه‌های روزنامه‌فروشی، تیرهای چراغ برق با رنگ خاکستری تیره، مردهایی که کالج بدون جوراب می‌پوشند، زن‌هایی که اضافه وزن دارند و کفش‌های پاشنه‌بلند با ارتفاعی بیش از 10 سانتیمتر به پا دارند، معتادانی که با سیخ و آدامس در حال بلند کردن پول صندوق‌های صدقات هستند و بیکارهایی که همزمان با ما دارند تعداد بیکاران دیگری را حساب می‌کنند که آنها هم در حال شمارش بیکارهایی مثل خودشان هستند. نیاید آن روزی که شمارش درپوش‌های فاضلاب هم تمام شود. قول می‌دهم آن روز به نشانه اعتراض جلوی در شهرداری تهران در خیابان بهشت تحصن کنم و به خاطر کم بودن درپوش‌های فاضلاب دست به اعتصاب خشک و تر بزنم، این‌بار اما نه برای بلع! ببینید کار به کجا رسیده که حتی ما برای کمی سرگرم شدن جایمان را هم عوض کردیم. کسانی که به خیال خواندن طنز محمدرضا ستوده کلمات را درو کردند و پایین آمدند، گول خوردند، من محمد تاج هستم، روزنامه‌نگاری عاصی از تعطیلات و مصر در افزایش درپوش‌های فاضلاب شهر رویایی‌ام، تهران!